محمد اذرنيا همونجا جان به جان افرين تسليم كرد(لطفا براي شادي روحش اخر همين پست يه فاتحه بخونيد)

منوبگوووو از اونجا كه خداروشكر نفهميده بودم قضيه چی هست!! -چش حسووود كور بشه  الهييي- زنده موندم

.

.

.

.

.

.

پوريا هم كه داشت فرار ميكرد فهميدم عامل اين خاك به سري خودشه...عاغا چشتون روز بدنبينه يخشو گرفتم بردمش يه گوشه گفتم چي شده؟؟؟؟

عاغا اين خيلي ترسيده بود وزبونش بند اومده بود نتونست چيزي بگه!!!

يهو ديدم گوشه اتاق صداي ناله مياد 

رفتم جلو ديدم ميلاد نعمتيه!!

گفتم ميلاد چيه قضيه؟؟؟؟؟::

گفت كه پوريا يه سوتي كللللفتتت داد و مارو به  اين روز انداخت خدا ازش نگذره!!!

گفتم مگه چي گفت؟؟؟

.

.

گفت:

پوريا گفت دارن پشت ساختمون """ ارره(arre)"""((( ميبرن!!!

يهو برگشتم پشتمو نگاه كردم ديدم  پوريا فرار كرده!!!!

خلاصه همونجا بيهوش شدما الان نيم ساعتي هست كه به هوش اومدم....چيز ديگه اي هم يادم نمياد!!!

طبق اخرين اخبار پوريا رو تو مرز سودان ديدنش!!

 خدا ازش نگذره- ما كه ازش نميگذريم!!